لــعل سـلـسـبیــل
من یک مرز دارم. یک مرز فقط برای خودم. یک تابلوی ورود ممنوع بزرگ: ورود افراد متفرقه ممنوع! جلوتر از این نیایید! من یک شعار هم دارم: مراقب مرزهای دیگران و خودتان باشید. به مرز و حریم دیگران احترام بگذارید. پرچم مشکی زیبای من، چادرم است. من چادرم را سر میکنم و پا به اجتماع میگذارم. چادرم را که سر میکنم یک نفس راحت میکشم، چون بین خودم و اجتماع یک حریم ایجاد کردهام. کسی نمیتواند به حریم من تجاوز کند. چادر یک پرچم است برای من که میگوید آقایون! خانمها! من توی اجتماع هستم و فعالیت میکنم اما بیشتر از آن مواظبم که نگاه ناپاکی، دریاچه زلال جسم و روح من را آلوده نکند، پس لطفا با من با ادب و حیا رفتار کنید... پرچم من یک تابلوی بزرگ «نه» است که به همهی نامحرمها نه میگوید و اجازهی ورود آنها را به حریم خصوصی من نمیدهد. راستش را بگویم گاهی با چادر سختم میشود، سختم میشود که هم چادرم را خوب نگه دارم هم کیف روی شانهام هم پلاستیک خریدی را که کمک مامان به خانه میآورم. گاهی باد که میوزد نگه داشتن چادر روی سرم آسان نیست. باران که میبارد و کوچه پر از گل میشود، باید خیلی مواظب باشم که چادرم کثیف نشود. خورشید که توی آسمان بتابد، بیشتر از بقیه گرمم میشود. وقتی توی اتوبوس هستم و میخواهم به راننده بلیط بدهم باید مواظب باشم که چادر از سرم نیفتد. باید اعتراف کنم که خیلی وقتها حفظ این حریم کار مشکلی است. با همهی اینها من عاشق چادرم هستم چون زیر پرچم زیبای آن احساس امنیت و راحتی میکنم. چادر زیباییهای دخترانه من را از دید نگاههای ناپاک پنهان میکند، آنوقت من با خیال راحت میتوانم توی پیاده رو قدم بردارم و روی افکار خوب و مثبت تمرکز کنم. بعضیها میگویند استفاده از رنگهای تیره روحیه آدم را افسرده میکند اما من این حرفشان را قبول ندارم، با چادر من شادترین دختر روی زمینم چون میدانم که چادر به من ارزش و احترام میدهد. اگر شما بدانید بعد از کلی زحمت و تلاش، پاداش خوبی در انتظارتان است، با شادی بیشتری کار میکنید و در انتظار آن نتیجه با ارزش میمانید. چادر هم برای من همین است. همین است و شاید هم بیشتر از این. چادر ارثی نیست که از مادرم به من رسیده باشد، من خودم چادر را به دلخواه خودم انتخاب کردم و به انتخابم افتخار میکنم. میدانید؟ پرچم زیبای من همیشه همراه من است. فقط بین خودمان بماند، برای اینکه آن را بهتر روی سرم کنترل کنم، به آن کِش دوختهام!
این یک خانهی امن است، هرکسی نمیتواند سرش را پایین بندازد و تو بیاید. کسی جرئت ندارد به حریم من نگاه چپ بیندازد. من در حریم خودم واقعا احساس خوشبختی میکنم. رنگ مرز من مشکی است. برایتان عجیب است؟ برایتان توضیح میدهم. اگر کمی سرتان برای کتابهای روانشناسی درد بکند، میبینید که توی آن کتابها نوشته هر رنگی برای خودش کلی فلسفه دارد. رنگ سیاه هم نمایانگر مرز مطلق است. هرکس که رنگ سیاه را انتخاب میکند، میخواهد نشان بدهد که حد و حدودی را ایجاد کرده است. ماه محرم که میشود، سرتاسر شهر سیاهپوش میشود. لباسها و پرچمهای سیاه از توی چمدان بیرون میآیند و به خاطر امام بزرگی که در راه دین جانش را فدا کرد، استفاده میشوند. توی عزاداریهای دیگر هم همین طور. همه میخواهند نشان بدهند که بین امروز و دیروزشان تفاوتی وجود دارد. میخواهند بگویند که بین آنها و فرد عزیزشان فاصله افتاده است. رنگ سیاه کمتر جلب توجه میکند. شب که میشود، همهی زیباییهای دنیا در رنگ شب محو میشود، هرچند که همهی آن زیباییها هنوز هست و از بین نرفته است... رنگ سیاه برای خودش کلی فلسفه و حکمت دارد. بیخود نیست که من مرز خودم را مشکی انتخاب کردهام.
Design By : LoxTheme.com |